|
|
تاریخ استتیک به روایت مارتین هایدگر
|
|
|
|
|
نویسنده
|
رحمانیان احمد
|
منبع
|
كيمياي هنر - 1391 - دوره : 1 - شماره : 4 - صفحه:35 -50
|
چکیده
|
بر طبق تفسیری که این مقاله بر پایه مسیله وجود و حقیقتْ از روایتی به دست می دهد که هایدگر درباره تاریخ استتیک نقل می کند، در تفکر یونانیان هنر نحوه ای از پدید آمدن (= آشکار شدن) موجودات، و از این رو نحوه ای از تحقّق حقیقت بود، بنابراین نزد آنان جایگاه هنر همواره معین و ضرورت آن محرز بود. اما، در تفکر افلاطون، و به واسطه تلقی خاص وی از هنر و پدید آمدن در معنی عام کلمه ( poiesis ) بر پایه نظریه ایده، هنر نسبت پیشین خود را با حقیقت از دست داد، از این رو بحث درباره ضرورت آن و جایگاهش در حیات انسانی ضروری گشت. این بحث خود مشخص کننده آغاز تفکر رسمی درباره هنر، و به زعم هایدگر، آغاز استتیک است. افزون بر این تفکر افلاطون به مثابه خاستگاه استتیک واجد عناصری است که بعدها در دوره مدرن به عنوان مولفه های اساسی استتیک مشخص شدند؛ یعنی، ورود زیبایی به تعریف هنر و گسست زیبایی از حقیقت. در دوره مدرن و ظهور سوبژکتیویسم گسست میان زیبا، حقیقی و خیر کامل گشته و اثر هنری اساسا به برابرایستا (یا ابژه) aisthesis (حس) بدل م یگردد. از این رو، هنر در مقام برآورنده امر زیبا و لذت استتیکی دیگر نمی تواند واجد ضرورتی در حیات انسانی باشد. این همان رویدادی است که هگل آن را به عنوان پایان هنر مشخص می کند. اما، واپسین مراحل تاریخ استتیک به واسطه تلاش هایی مشخص می گردد که در قرن نوزدهم از جانب واگنر و نیچه به منظور اعاده ضرورت هنر صورت می گیرد، گرچه، به زعم هایدگر، این تلاش ها نهایتاً راه به جایی نمی برند.
|
کلیدواژه
|
استتیک ,هنر ,وجود ,حقیقت ,زیبایی ,مرگ هنر
|
آدرس
|
دانشگاه علامه طباطبایی, ایران
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
Authors
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|