|
|
|
|
ملاحظاتی در سیر تطورات عنوان «فلسفه» در جهان اسلام
|
|
|
|
|
|
|
|
نویسنده
|
جمشیدی مهر فردین ,دانیالی عارف
|
|
منبع
|
تاريخ فلسفه - 1403 - دوره : 15 - شماره : 2 - صفحه:93 -116
|
|
چکیده
|
فلسفه علمی برهانی است برای شناخت حقایق هستی، از آن جهت که موجودند. چنین معرفتی در عنوان خود، هیچ اشاره یی به امر قدسی و الهی ندارد. اما در جهان اسلام بتدریج فلسفه با قیود دینی و الهی همراه شد که سرآمد این قیود، قید «اسلامی» است. تعبیر «فلسفه اسلامی» در چند دهه گذشته مورد پرسش متفکران قرار گرفت و هر کدام در توجیه آن نظری ارائه کردند. بنظر میرسد برای بررسی دقیقتر حقیقتِ فلسفه اسلامی، لازم است نخست از لحاظ تاریخی ریشه آن را مورد مداقه قرار دهیم. بعد از آنکه در نهضت ترجمه، نوبت به ترجمه کتب فلسفی یونانی رسید، عنوان «فلسفه» بدون هیچ قید و وصفی در جهان اسلام رواج پیدا کرد. کندی اولین فیلسوف مسلمان، فلسفه را جز با قید «اولی» بکار نبرد. البته او برای فلسفه، نقشی مانند دین قائل بود که میتوانست انسان را به اوج کمالات الهی نایل گرداند، اما بهر حال، وی جز «فلسفه» و «فلسفه اولی» تعبیر دیگری انتخاب نکرد و بکار نبست. فارابی که در بسیاری از زمینه ها ابتکار خویش را نشان داده، نخستین فیلسوف و همچنین از معدود فیلسوفان مسلمانی بود که فلسفه را با صفاتی که بار ارزشی و دینی داشت، توصیف کرد. او حتی فلسفه را به طبقات مختلف تقسیم نمود و برخی از مراتب فلسفه را خسیس، و بعضی را شریف میدانست؛ یا برخی را ناقص و بعضی را کامل توصیف میکرد. بر همین اساس، میتوان گفت فارابی در دینی کردن فلسفه نقشی مهم ایفا کرده است. بعد از او، فیلسوفان مسلمان از قیود و توصیفاتی متعدد برای فلسفه بهره گرفتند. ابوحیان توحیدی از تعبیر «فلسفه عالیه» استفاده کرد، اخوان الصفا تعبیر «فلسفه روحانی» را بکار بردند، حتی ابن سینا در برخی از مواضع، ترکیب «فلسفه الهی» را ارائه کرده و همچنین، از «فلسفه مهذّب» و «فلسفه غیرمهذّب» و «فلسفه مشرقیه» سخن گفته است. غزالی که معارضت وی با فلسفه عیان است «فلسفه الهیون» را مطرح کرد. «فلسفه اعلی»، «فلسفه حسنه» و «فلسفه حق»، توسط فخررازی، ابن طبیب و شهرزوری معرفی شد. شیخ اشراق نیز «فلسفه اشراقی» را که اشاره به شیوه و روش فلسفۀ او داشت، عرضه نمود. جالب اینست که هیچیک از این تعابیر، بار ارزشی، دینی و قدسی نداشتند و هر یک به وجهی از وجوه فلسفه مدنظر فیلسوفان اشاره دارد. اما میرداماد، فیلسوف مشائی عصر صفوی، کسی بود که بر خلاف اکثر فیلسوفان مسلمان که فلسفه را همان حکمت میدانستند برای فلسفه، شانی نازلتر و خسیستر از حکمت قائل شد. او فلسفه را همان میراث یونانیان میدانست که در پرتو تعالیم اسلامی ارتقا یافته و به حکمت تبدیل شده است. به اعتقاد او، فلسفه هرگز نمیتواند به مقام حکمت ارتقا یابد، مگر در پرتو دین اسلام و تعالیم عالیه آن. میرداماد کسی بود که برای نخستین بار، اصطلاح «فلسفه اسلامی» را بکار برد و مراد او از فلسفه اسلامی، همان حکمتی است که آن را شریفتر و کاملتر از فلسفه یونانی میشمرد. میرداماد خود را در ریاست بر فلسفه اسلامی شریک ابن سینا و در مقام تعلیم فلسفه اسلامی، شریک فارابی تلقی میکرد. بعد از میرداماد، تا دوران معاصر، تعبیر فلسفه اسلامی مهجور ماند. حتی در عصر حاضر، فیلسوفی مانند علامه طباطبایی از آن تعبیر استفاده نکرده بلکه بجای آن، از تعبیر «فلسفه اسلام» یا «فلسفه الهی اسلام» بهره برده که از نظر بار معنایی میتواند با «فلسفه اسلامی» متفاوت باشد. عبدالرحمن بدوی و استاد مطهری تقریباً بصورت همزمان، یعنی در دهه سی شمسی، مصادف با دهه1950 میلادی، اصطلاح «فلسفه اسلامی» را رواج دادند. نتایج پژوهش حاضر نشان میدهد که آنچه معاصران در توجیه عنوان فلسفه اسلامی تعریف میکنند، با آنچه میرداماد از فلسفه اسلامی مدنظر داشت، کاملاً متفاوت است. این نوشتار در جمع آوری اطلاعات بشیوۀ اسنادی، و در تحلیل آنها، بر اساس شیوه تاریخی، توصیفی و منطقی نگاشته شده است.
|
|
کلیدواژه
|
فلسفه، فلسفه اولی، حکمت اسلامی، فلسفه اسلامی، میرداماد
|
|
آدرس
|
دانشگاه گنبدکاووس, دانشکدۀ علوم انسانی و علوم ورزشی, گروه الهیات (فلسفه), ایران, دانشگاه گنبدکاووس, دانشکدۀ علوم انسانی و علوم ورزشی, گروه الهیات (فلسفه), ایران
|
|
پست الکترونیکی
|
aref_danyali@gonbad.ac.ir
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
a study of the development of the term “philosophy” in the islamic world
|
|
|
|
|
Authors
|
jamshidi mehr fardin ,danyali aref
|
|
Abstract
|
philosophy is a demonstrative science in order to know the truths of being qua being. such a knowledge makes no reference to any holy and divine affair in its title. however, in the world of islam, philosophy gradually was accompanied with certain religious and theological terms, the most prominent of which is “islamic”. in recent decades, the term “islamic philosophy” has been discussed by certain thinkers and each of them has presented some views in order to justify it. it seems that, in order to examine the truth of islamic philosophy more accurately, it is first necessary to study its historical roots. when it was the time to translate greek philosophy books during the translation movement, the term “philosophy” became prevalent in the world of islam with no prefix. kindī was the first muslim philosopher who only used the term “prime” before philosophy. of course, he considered a role for philosophy similar to that of religion, which could direct man to the peak of divine perfections. however, he never used any term other than “philosophy” and “prime philosophy”. fārābī, who showed his own innovations in several fields, was the first philosopher and one of the rare muslim philosophers who described philosophy laden with ethical and religious semantic adjectives. he even divided philosophy into different layers, with some of them being abject and some of them noble, or described some as being defective and some as perfect. accordingly, it can be said that fārābī played a significant role in granting a religious nature to philosophy, after him, muslim philosophers used many different attributes for philosophy. abū ḥayyān al-tawḥīdī used the term “supreme philosophy”; ikhwān al-ṣafā used the term “spiritual philosophy”, and even ibn sīnā in some places used the term “divine philosophy”, as well as “polite philosophy”, “impolite philosophy”, and “oriental philosophy”. ghazzālī, whose opposition to philosophy is quite known to all, referred to “philosophy of divine people”. fakhr al-dīn rāzī, ibn ṭabīb, and shahrzūrī used the terms “supreme philosophy”, “best philosophy”, and “philosophy of truth”, respectively. suhrawardī used the term “illuminationist philosophy”, which referred to his philosophical method. interestingly enough, none of these terms enjoyed an ethical, religious, and holy semantic load, and each referred to one aspect of the multiple aspects of the philosophy intended by different philosophers.
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|